بلاگ

آغاز یک شکست/ وضعیت شکست

 

چیزی حدود یکسال پیش بود، که مصاحبه‌ای از «دوتویی» با «بکت» به دستم رسید و موجب شناخت بهتری از بکت در من شد. این گفتگو برسرِ جریانی از جریان‌های تاریخ نقاشی‌ست که دوتویی در آن درباره‌ی دو نقاش که سعی داشتند تا حدودی در آثارشان از حدود و قواعد طبیعت فرا روند از بکت پرسید، که بکت حتی درباره‌ یکی از آن ها (تالکوت) مشخصا گفت: « در هر صورت نوعی شکافتن و جلو رفتن، بیانی رساتر از تجربه طبیعی، آن‌چنان که بر چشمان هوشیارِ بی‌هوشیِ همگانی آشکار می‌شود.» در طول مصاحبه بحث بر محور ضرورتِ این است که هنرمند می‌بایست از حدود امر ممکن و طبیعت فراتر رود و این یعنی فاصله گرفتنِ بی‌وقفه از تکنیک و اصول کلاسیک و در این میان بکت معتقد بود که نقاشانی همچون تالکوت و ماتیس هم، چنان که باید از مرزها فراتر نرفته‌اند و درواقع از نگاهِ بکت، آنها صرفا در خودِ نگاه به طبیعت و ثبت آن پیش رفته‌اند و حدودِ امر ممکن را بیشتر کرده‌اند و دیگر هیچ؛ اینجاست که بکت در پیِ پاسخ به سوال صریح دوتویی ضربه های نهایی را می زند که خواندن آن و پیگیری باقی این نوشته بعد از آن خالی از لطف نیست، چرا که مسئله مورد نظر حول همین مفاهیم می‌گردد:
«دوتویی: چه قلمرو دیگری می‌تواند برای فرد خلاق و سازنده وجود داشته‌باشد؟
بکت: منطقا هیچ. همچنین من از هنری حرف می‌زنم که با نفرت از این قلمرو روی برمی‌گرداند. هنری خسته از دستاوردهای ناچیز خود، خسته از تظاهر به قادر بودن، از خودِ قادر بودن، از انجام کمــی بهتر همان کار قدیمی، از کمـــی جلوتر رفتن در مسیر همان جاده‌ی تیره و کسالت‌بار قدیمی.
دوتویی: و عوض همه اینها؟
بکت: این بیان که دیگر هیچ چیزی برای بیان‌کردن وجود ندارد، هیچ چیزی که از آن بتوان بیان‌ کرد، هــیچ قدرتی برای بیان کردن، هیــچ میلی به بیان کردن، همراه با اجبار به بیان کردن.
دوتویی: اما این دیدگاهی شدیدا افراطی و شخصی‌ست که به ما در فهم آثار تالکوت هیچ کمکی نمی‌کند.
بکت: ــــــــــ
دوتویی: شاید برای امروز بس است.»

از همین چند جمله در این گفتگو بسیاری از مباحث قابل ردیابی‌ست که اگر روزی در نظر دوتویی «دیدگاهی شدیدا افراطی و شخصی» بوده، امروزه به مسئله اجتماعی‌مان تبدیل شده‌است؛ بیان این مفهوم که نوعی از کار افتادگی در شرایط فعلی وجود دارد، نوعی انفعال که برآمده از خستگی و درماندگی‌ست همچون پیچی که دیگر هرز است و بی‌فایده، که در پیِ آن آدم‌هایی که در آن شرایط زندگی می‌کنند، خود را ملزم می‌دانند تن به همان واژه‌ی مورد استفاده‌ی بکت بدهند: «کمی»، مثلا دست به کنشی به اصطلاح سیاسی زدن به نفعِ «کمـــی» بهبود اقتصاد، «کمــی» رفع محدودیت و در نهایت «کـمی» اجازه‌ی انسانی و آزاد زندگی کردن که فارغ از درست یا غلط بودنِ جریان، پس از سالها تکرار نوعی خستگی و درماندگی گریبان‌گیر همه می‌شود و بکت هم در اینجا از چنین وضعی حرف می‌زند، وضعیتی که پیش از انجام هر عملی در آن می‌بایست شکست را بپذیرفت، اما نباید و نمی‌توان از پا نشست، می‌بایست زنده بود و ادامه‌داد، باید فریاد زد و نوشت، بی وقفه مشاهده کرد و شنید تمام آنچه در این جهانِ جهنده در حال گذر است.
پس مسئله نه «بودن یا نبودن» بلکه مسئله نوعی «شدن» و حضور هوشمندانه در تمامِ هستی و نیستی‌ این جهان است. انسانی که از پا نمی‌نشیند و همواره دست به عمل می‌زند و با لبخند تلخی به شکستِ نهفته در میانه‌ی مسیر پا در آن می‌گذارد. یاد عبارتی از نویسنده‌‌ای می افتم که معتقد است، «امید آخرین چیزی‌ست که می‌میرد»، اما در پیِ تکمیل این اعتقاد گریزی به «فدریکو گارسیا لورکا» و اثر ارزشمندش، «یرما» حق مطلب را ادا می‌کند و آن این که: «امیدوار بودن کافی نیست، باید خواست.»

 

6/5/1392

بدون دیدگاه

گذاشتن دیدگاه

تجربه هم آموزی با کودکانهانیبال الخاص، نقاشی از اقوام آشوری